دیگه مثل سابق نمی تونم بنویسم
پَ این ماجرارو تیکه تیکه میگم
خلاصه مادر روی تخت بیمارستان خوابیده بودو
منم مثل فیلما صدامو جذاب کردمو
به دکتر گفتم وضعیت چطوره
دکترم گفت ضربانش بالا بود الان اومده پایین
گفتم همین ، چیزدیگه ای نیست
گفت نه همین رفت !
( البته مادر چند وقت بعد ی عمل داشت )
من ی خورده مادرو نگا کردم مادر منو نگا کرد
خلاصه
ی پرستار بود فکر کنم
مادر همنجوری که روی تخت بود بهش گفت
خانوم من حالم خوبه برم
زنه با داد گفت آره دیگه خانوم حالت خوبه دیگه
اخم کرد همینجوری قدم زنان داشت میرفت
که یهو مادر بهش گفت خانوم خانوم
زنه برگشت وایساد با اخم
که یهو مادر همنجوری که روی تخت بود بهش گفت
خانوم ببخشید مثل اینکه من حالم خوبه
شما ناراحت شدی ببخشید ببخشید معذرت میخوام
من پووووفففف خخخخخخ خخخخ
مگه میتونم خندمو نگه دارم زنه رو نگا کردم
اخم کرد رفت
به مادر گفتم
اینجا خوشمزه گی نکن نمک نریز
کادر درمان مهربود با وجدان شریف
فقط تو گزارشای صدا سیماستا
اینا 80 درصدشون آدم نیستنو اخلاق آدم ندارن
بیشترشون
ی مشت بچه سوسول
یا بی دردو مرفه بودن
فقط واسه کلاسش دکتر پرستار شدن
اینجام دولتیه تور با تخت میذارن بیرون
منو بابامم با فوشو سلامو صلوات بدرقه میکنن
خلاصه
10 دقیقه دیگه شد زنه دوباره اومد
یهو داد زد بهم گفت شما اینجا چیکار میکنی
بفرمایید بیرون
( دیدی گفتم )
گفتم چشب هیچی نگفتم رفتم بیرون
خجالت کشید از واکنشم فکر کرد من الان ی چی میگم
الان میگم چرا
خلاصه رفتم بیرون
10 دقیقه بعد
همین زنه نمی دونم چیکار کرد
ی مرده وصل سالون بیمارستان تو این شلوغی داد میزد
بهش میگفت اصن خفه شو دهنتو ببند
خفه شو
یعنی داد میزدا لال شده بود این زنه بغض کرده بود